سخن اول
ای حسین!
با تو چه بگویم ؟
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل؟
تو ای چراغ راه، ای کشتی رهایی، ای خونی که از آن نقطه صحرا، جاودان میطپی، و میجوشی، و در بستر زمان جاری هستی، و بر همه نسلها میگذری، و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون میکنی، و هر بذر شایسته را، در زیر خاک، میشکافی و میشکوفایی، و هر نهال تشنهای را به برگ و بار حیات و خرمی مینشانی.
ای که "مرگ سرخ" را برگزیدی تا عاشقانت را از "مرگ سیاه" برهانی، تا با قطره خونت، ملتی را حیات بخشی، و تاریخی را به طپش آری، و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی، و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی! ایمان ما ، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما "به خون تو محتاج است ".
ای زینب!
ای زبان علی در کام! با ملت خویش حرف بزن!
ای زن! ای که مردانگی، در رکاب تو، جوانمردی آموخت. زنان ملت ما اینان که نام تو، آتش و درد بر جانشان میافکند بتو محتاجاند. بیش از همه وقت... "جهل" از یکسو به اسارت پنهان و ذلت تازهشان میکشاند و از خویش و از تو بیگانهشان میسازد، آنان را بر "استحمار کهنه و نو"، بر بندگی "سنتهای پوسیده" و "دعوتهای عفن"، بر ملعبه سازان "تعصب قدیم" و "تفنن جدید" به نیروی فریادهائی که بر سر یک شهر- شهر قساوت و وحشت - میکوبیدی، و پایههای یک قصر - قصر جنایت و قدرت را - میلرزاندی بر آشوب! تا در خویش برآشوباند...
زینب! با ما سخن بگو.
مگو که در آن جا بر شما چه رفت، مگو که دشمنانتان چه کردند، و دوستانتان چه کردند. آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما میدانیم، ما همه را شنیدهایم، تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را به درستی گذاردهای، اما بگو، بگو که ما چه کنیم!؟
برگرفته از کتاب "نیایش" دکتر علی شریعتی
|